سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 51781
کل یادداشتها ها : 49
خبر مایه


 

اولین بار در دانشگاه فنی تهران بود که از نزدیک او را می دیدم .آگهی کرده بود ((سلسله مباحث انسان شناسی)). سر ساعت در تالار شهید چمران بودم . چه قدر قشنگ حرف می زد؛ ساده و بی تکلف ! بعد از جلسه رفتم جلو برای عرض ارادت. داشت جواب یکی دیگر را می داد .صبر کردم حرفش تمام شد رو به من کرد: ((بله بفرمایید!))

سلام دادم و دستش را بوسیدم. گفت: ((چرا این کار را کردی ؟ باید دست اینها را بوسید)) به جوان ویلچر نشینی اشاره کرد. گفتم (( آقا به ما دستور رسیده که علما را احترام کنیم)). بلافاصله خم شد و دست مرا... با خنده گفت: ((به ما هم دستور رسیده تواضع کنیم)) نمی دانستم از خجالت چه کار کنم . پرسید ((از اولاد علی هستی؟)) جواب دادم (( از محبان علی هستم)) دوباره خم شد : ((دست محبان علی را باید دوبار بوسید.)) این را گفت و رفت. آرزو کردم کاش آن زمان زمین دهان باز کرده مرا در خویش فرو می برد.

خودم را مقید کرده بودم به شرکت در مجالس استاد. اما شرمندگی آن روز دیگر اجازه نداد که نزدیکش بروم. عاشورای سال پیش بود که علامه خودش روضه حضرت عباس(ع) می خواند و از شدت گریه شانه هایش تکان می خورد.

برایش کنگره نکوداشت گرفته بودند. لذت بردم یکی یکی آمدند پشت تریبون از علامه گفتند و او تمام وقت سرش پایین بود بعد خودش صحبت کرد و گفت : (( من امروز در خودم هیچ چیز بیشتر از روزی که می خواستم یاد بگیرم (ضرب ، ماضی است یا مضارع ) نمی بینم . من شایسته یک هزارم این حرف ها نیستم.)) تنها من نه، که همه لذت بردند از آن همه تواضع! آخر برنامه که داشتم بر می گشتم دیدم استاد و همراهانش هم از پشت سر می آیند، ایستادم. دور و بر علامه حسابی شلوغ بود، اما او در همان شلوغی مرا که از دور دید بلند صدا کرد که ((چه طوری محب علی (ع)؟)) رفتم جلو سلام کردم و عرض ادب . گفت: (( می بینی آخرالزمان شده است. برای ما بزرگداشت گرفتند .)) و خندیدند دستش را دراز کرد برای خداحافظی دستم را جلو بردم که یکدفعه ... باز هم در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته بودم . داشت گریه ام می گرفت!






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ